صداي غزل

 

ای کاش رد من را از این صدا بگیری
تا که نرفتم از دست دست مرا بگیری

فصل نشای غمهاست میراب این زمینم
وقت است جوی آبی از چشم ما بگیری

بانو! قبول دارم زیباترینی  اما
رسمش نبود خود را این قدرها بگیری

می ترسم از شبی که اینجا نباشم و تو 
دیگر سراغ من را از ناکجا بگیری

تشییع می شوم صبح بر دوش این خیابان
فردا اگر بیایی باید عزا بگیری

امشب دوباره شعری از دوریت نوشتم
مانده ست روی دستم آنقدر تا بگیری

عشق تو

عشق تو
به دشت هاي سر سبز زيبايي بخشيده
تا وقتي که عاشقم
زندگي زيباست
و زيبايي دنيا
از عشق تو زاده شده است .

 

دشت ها و چمنزاران
به رنگ گلها مي خندند
و انگار کوهها
همان کوههاي قديمي نيستند
از وقتي که عاشق تو شده ام
انگار ، دريا
به ترانه اي بدل شده است


از وقتي عاشق تو شده ام
از شادي
در پوست خود نمي گنجم
در چهره ها
از خشم و اندوه و مه خبري نيست
انگار ، تمام آدم ها
خوب و مهربان شده اند ...

فکرت قوجا

فكر تنهايي

منو انتظار و كابوس تنهايي

منو حس اينكه هر لحظه اينجايي

دارم آيينه‌ها رو گم مي‌كنم كم كم

تو رو هر طرف رو مي‌كنم مي‌بينم

نگو از تو چشمام چيزي نمي‌خوني

تو كه لحظه لحظه حالم رو مي‌دوني

اگه اين بهارم برنگردي خونه

ديگه چيزي از من يادت نمي‌مونه

منو رها كن از اين فكر تنهايي

تو نرفتي، نه تو هنوزم اينجايي

دارم از خودم با فكر تو رد مي‌شم

دارم عاشقي رو با تو بلد مي‌شم

منو رها كن از اين فكر تنهايي

نه تو نرفتي، تو هنوزم اينجاييح