گرم و تنها

غم انگيزترين تابستان

اينجاست!

درنگاه من.

در حرفهاي ناگفته،

در حرفهای تلنبار شده،

در همهمه سنگين روز،

در میان کریه ترین خنده های مصنوعی،

در امتداد سخت ترين قدم ها

و در خرد شدن غرور برگي زير پا

در سرخي رخسار و ابهام نقش بسته در چشمانم

حسرت!

گرمترین فصل زندگیم

سکوت و تنهایی رقم زد

4 قدرت بزرگ - بخش 3

بخش سوم از کتاب 4 قدرت بزرگ را هم آماده کردم. البته مي بخشيد خيلي سر حال نبودم و نميدونم چرا حجمش اينقدر زياد شد. به بزرگي خودتون ببخشيد. اميدوارم گوش کنيد و لذت ببريد

 

لينک دانلود بخش سوم

تکه هاي جديدم

چشمهايم را گشودم. سردم است. خداي من چه اتفاقي افتاده! چرا من اين چنين تکه تکه ام؟ تکه هاي وجودم پراکنده اند. مي گردم و در ميان تکه هاي ديگر پيدايشان مي کنم. تلاش مي کنم هر تکه را در کنار تکه هاي ديگر بگذارم. نه! نه!!!! اين من نبودم! من اين چنين نبودم! خدايا من چه بودم! خدايا من چگونه بودم! يادم نمي آيد! يادم نمي آيد! اين تکه هاي من است؟ پس چرا در کنار هم مرا تشکيل نمي دهند؟ نه! نه! من اين چنين نبودم! خدايا! يادم نمي آيد! شايد بايد بي دريغ باشم. همچون خورشيد….اين تکه ام کجاست؟ رايگان ببخشم همچون خورشيد… اين تکه ام کجاست؟ رايگان ببخشم سايه هام را به زمين… اين تکه ام کو؟ و بي توقع باشم. نيست؟ به خدا اين من نبودم؟ من اين نبودم! من اين نبودم!!!!

 

پي نوشت:

سال 1359 تو ماه مرداد، درست روزي که تقويم عدد 5 را براش نشون مي داد به دنيا اومدم. درست روزي مثل امروز. فقط امروز خوشحال نيستم. خيلی وقته که خوشحال نيستم. خوشحال نيستم و تنها…

ای ساربان، اي کاروان ليلاي من کجا مي بري؟

 

اي ساربان، اي کاروان
ليلاي من کجا مي بري
با بردن ليلاي من
جان و دل مرا مي بري
اي ساربان کجا مي روي
ليلاي من چرا مي بري
در بستنِ پيمان ما
تنها گواه ما شد خدا
تا اين جهان، بر پا بود
اين عشق ما بماند بجا
اي ساربان کجا مي روي
ليلاي من چرا مي بري
تمامي دينم، به دنياي فاني
شراره عشقي، که شد زندگاني
به ياد ياري، خوشا قطره اشکي
به سوز عشقي، خوشا زندگاني
هميشه خدايا، محبت دلها
به دلها بماند، بسان دل ما
که ليلي و مجنون فسانه شود
حکايت ما جاودانه شود
تو اکنون زعشقم گريزاني
غمم را ز چشمم نمي خواني
ازاين غم چو حالم نمي داني
پس از تو نمونم براي خدا
تو مرگ دلم را ببين و برو
چو طوفان سختي ز شاخه غم
گل هستي ام را بچين و برو
که هستم من آن تک درختي
که در پاي طوفان نشسته
همه شاخه هاي وجودش
زخشم طبيعت شکسته
اي ساربان، اي کاروان
ليلاي من کجا مي بري
با بردن ليلاي من
جان و دل مرا مي بري
اي ساربان کجا مي روي
ليلاي من چرا مي بري

 

خواننده: محسن نامجو

زهر حسرت

دانلود فايل صوتي

 

نيمه شب آواره و بي حس و حال
در سرم سوداي جامي بي زوال

پرسه اي آغاز كرديم در خيال
دل به ياد آورد ايام وصال

از جدايي يک دو سالي مي گذشت
مدتي از عمر رفت و بر نگشت

دل به ياد آورد اول بار را
خاطرات اولين ديدار را

آن نظر بازي آن اسرار را
آن دو چشم مست آهو وار را

هم چو رازي مبهم و سر بسته بود
چون من از تكرار، او هم خسته بود

آمد و هم آشيان شد با من او
هم نشين و هم زبان شد با من او

خسته جان بودم كه جان شد با من او
ناتوان بود و توان شد با من او

دامنش شد خوابگاه خستگي
اين چنين آغاز شد دلبستگي

واي از آن شب زنده داري تا سحر
واي از آن عمري كه با او شد بسر

مست او بودم ز دنيا بي خبر
دم به دم اين عشق ميشد بيشتر

آمد و در خلوتم دمساز شد
گفتگوها بين ما آغاز شد

گفتمش:در عشق پا بر جاست دل
گر گشايي چشم دل زيباست دل

گر تو زورقبان شوي درياست دل
بي تو شام بي فرداست دل

دل ز عشق روي تو حيران شده
در پي عشق تو سرگردان شده

گفت:در عشقت وفادارم بدان
من تو را بس دوست مي دارم بدان

شوق وصلت را به سر دارم بدان
چون تويي مخمور خمارم بدان

با تو شادي مي شود غمهاي من
با تو زيبا مي شود فرداي من

گفتمش:عشقت به دل افزون شده
دل ز جادوي رخت افسون شده

جز تو هر يادي به دل مدفون شده
عالم از زيبائيت مجنون شده

بر لبم بگذاشت لب يعني خموش
طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش

در سرم جز عشق او سودا نبود
بهر كس جز او در اين دل جا نبود

ديده جز بر روي او بينا نبود
همچو عشق من هيچ گل زيبا نبود

خوبي او شهره ي آفاق بود
در نجابت در نكويي طاق بود

روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختي ما را نداشت

پيش پاي عشق ما سنگي گذاشت
بي گمان از مرگ ما پروا نداشت

آخر اين قصه هجران بود و بس
حسرت و رنج فراوان بود و بس

يار ما را از جدايي غم نبود
در غمش مجنون و عاشق كم نبود

بر سر پيمان خود محكم نبود
سهم من از عشق جز ماتم نبود

با من ديوانه پيمان ساده بست
ساده هم آن عهد و پيمان را شكست

بي خبر پيمان ياري را گسست
اين خبر ناگاه پُشتم را شكست

آن كبوتر عاقبت از بند رست
رفت و با دلدار ديگر عهد بست

با كه گويم او كه هم خون من است
خصم جان و تشنه ي خون من است

بخت بدبين وصل او قسمت نشد
اين گدا مشمول آن رحمت نشد
آن طلا حاصل به اين قيمت نشد

عاشقان را خوشدلي تقدير نيست
با چنين تقدير بد تدبير نيست

از غمش با دود و دم همدم شدم
باده نوش غصه ي او من شدم

مست و مخمور و خراب از غم شدم
ذره ذره آب گشتم كم شدم

آخر آتش زد دل ديوانه را
سوخت بي پروا پر پروانه را

عشق من از من گذشتي خوش گذر
بعد از اين حتي تو اسمم را نبر

خاطراتم را تو بيرون كن ز سر
ديشب از كف رفت فردا را نگر

آخر اين يك بار از من بشنو پند
بر من و بر روزگارم دل مبند

عاشقي را دير فهميدي چه سود
عشق ديرين گسسته تار و پود

گرچه آب رفته باز آيد به رود
ماهي بيچاره اما مُرده بود

بعد از اين هم آشيانت هر كس است
باش با او... ياد تو ما را بس است

حميد هامون، آروم گرفتي بالاخره؟




سلام
حال همه ما خوب است
ملالي نيست
جز گم شدن گاه به گاه خيالي دور
که مردم به آن شادماني بي سبب مي گويند
با اين همه عمري اگر باقي بود
طوري از کنار زندگي مي گذرم
که نه زانوي آهوي بي جفت بلرزد و
نه اين دل ناماندگار بي درمان
تا يادم نرفته است بنويسم
حوالي خوابهاي ما سال پر باراني بود
مي دانم هميشه حيات آنجا پر از هواي تازه باز نيامدن است
سهراب سپهري

اگه من اوني باشم كه تو از من مي خواي كه باشم اون وقت ديگه من‚من نيستم يعني من‚ ديگه خودم نيستم

از ديالوگهاي حميد هامون در فيلم هامون به كارگرداني داريوش مهرجويي

خسروي دوست داشتني، خالق هامون آشفته
اکنون ما آويخته ها به کجاي اين شب تيره بياويزيم قباي ژنده و کبک زده خودمان را؟
روحت شاد و يادت گرامي

زندگي یعني...

زندگي یعنی اميدوار بودن محبوب من!

زندگي

مشغله اي جدي است

درست مثل دوست داشتن تو...

 

ناظم حکمت

4 قدرت بزرگ – بخش 2

بخش دوم کتاب 4 قدرت بزرگ اثر آگاتاکرِيستي را آماده کردم. این دفعه فکر میکنم کيفيتش بهتر شده باشه و همینطور حجمش کمتر. اميدوارم دوست داشته باشيد.

 

لينک دانلود بخش دوم – مردي از آسايشگاه رواني ( حجم 2.28 mb)

 

ادامه دارد…

کتاب صوتي – 4 قدرت بزرگ، بخش 1

چند وقتي به خاطر امتحانات پايان ترم و عدم دسترسي به اينترنت نتونستم بنويسم. از اين بابت که اگر به اينجا سر زديد و بروز نبود عذر ميخوام.

چند وقتي( شايد بيش از يک سال) ميشه که با پادکست و متعاقب اون با کتاب صوتي آشنا شدم. روشي سريع براي آگاهی از متون در زمانهايي که نميشه کتاب دست گرفت و مطالعه کرد. خوب من خودم خيلي از اين کتابهاي صوتي استفاده کردم و خيلي دوستشون داشتم. مدتها بود که مي خواستم خودم هم به جمع توليد کننده هاي اين مدل کتابها اضافه بشم و من هم سهمي داشته باشم. اما یا تنبلي و يا موضوعات ديگه اجازه نميداد که اين کار را انجام برم. اما امروز اولی فصل از کتاب 4 قدرت بزرگ نوشته آگاتاکریستي را براتون خوندم.

اين کتاب از سري کتابهاي آگاتاکريستي هست که کارآگاه اون هرکول پوآرو و دستيارش هستينگز است، که در سال 1927 برای اولين بار توسط انتشارات ويليام کالينز منتشر شد. نسخه اي که من از روي اون براتون ميخونم مربوط ميشه به سال 1372. البته من تا حالا نسخه تجديد چاپ شده اي از اون را نديدم.

به هر حال اميدوارم شما هم مثل من از اين داستان لذت ببريد و کم و کاستيهای کار من ر اهم ببخشيد. به هر حال این اولین کار منه و من تجربه زيادی ندارم.


لينک دانلود فصل اول - ميهمان ناخوانده (فرمت mp3 حجم: 3.73 mb) بيت ريت 32