درسواره زندگي - 7

امروز يه چيزايي ديدم که به اين نتيجه رسيدم: کاش مردم به يه چيزايي تو زندگيشون فکر مي کردن. متاسفانه خيلي از مردم کلا تو زندگيشون به هيچي فکر نمي کنن. خداييش موندم

مرا کسي نساخت

مرا كسي نساخت٬ خدا ساخت٬ نه آنچنان كه كسي مي خواست كه من كسي نداشتم ٬كسم خدا بود٬ كس بي كسان !

او بود كه مرا ساخت آنچنان كه خودش خواست٬ نه از من پرسيد٬ نه از آن "من ديگرم"!

......

بهترين فرشته ها همين شيطان بود. مرد و مردانه ايستاد و گفت : نه سجده نميكنم٬ تو را سجده ميكنم اما اين آدمكهاي كثيفي را كه از گل متعفن ساخته اي٬ اين موجود ضعيف و نكبتي را كه براي شكم چرانيش خدا و بهشت و پرستش و عظمت و بزرگواري و آخرت و حق شناسي و محبت و همه چيز و همه كس را فراموش ميكند سجده نميكنم!

من از نورم٬  ذاتم از آتش پاك و زلال بي دود است٬  من اين لجنهاي مجسم پليد پست را سجده كنم...؟

.....

الان كه خدا و شيطان بيايند و يك نگاهي به اين بچه هاي قابيل بيندازند٬ شيطان سرش را بالا نميگيرد و سينه اش را جلو   نمي دهد؟ آن رجز "فتبارك الله" براي همين ها بود؟ يا براي قربانيان بي دفاع اينها؟

.....

ناگهان خداوند خدا٬ دستهاي بزرگ و زيبايش را٬ دستهايي كه معجزه خلقت و حيات از آن دو سرزده اند در سينه فضا پيش آورد ... كوهي از آتش ٬ آتش ديوانه و گدازان و بيقرار در كف دستهاي وي پديد آمد ...وحشت همه كائنات را ساكت كرده بود.

ناگهان نداي خداوند خدا٬ هستي را در سكوت عدم فرو برد. ندا آنرا بر كوهها و صحراها و درياها عرضه ميكرد٬ هيچيك را از وحشت ياراي پاسخي نبود . دشتهاي پهناور دامن فرا چيدند٬ درياها پا به فرار نهادند٬ همه از برداشتنش سرباز زدند٬ من برداشتم! ما برداشتيم!!

خداوند خدا در شگفت شد و در حاليكه بر چهره اش گل سرخ شادي ميشكفت و شهد محبتي از لبخند زيباي لبانش ميريخت گفت :      آه! كه چه سخت ستمكار ناداني!!

درسواره زندگي - 6

اگر يه کم نه گفتن را ياد گرفته بودم تو زندگي الان اينطوري گه گيجه نگرفته بودم

قوانين مورفي من و دانشگاه

دير ميرسم به كلاس استاد حضور غياب كرده. زود ميرسم، اصلا حضور غياب نميكنه

درس ميخونم، امتحان نميگيره. درس نمي‌خونم امتحان ميگيره

ميرم سركلاس، استاد نمياد. نميرم، كلاس تشكيل ميشه

با استاد دوست ميشم، امتحانش را آسون ميگيره، نميشم، سخت ميگيره

سمينارم را حاضر ميكنم، استاد ميگه وقت نميشه. نميكنم، ميگه بيا ارائه كن

به ترمينال ميرسم ماشين نداره، دم درش كه ميرسم، اتوبوسش راه ميافته.

واحد بر ميدارم، پر نميشه، بر نميدارم تشكيل ميشه

كتاب ميخرم، جزوه ميگه. جزوه مينويسم، كتاب ميده

….