پایان سفر ده ساله با قطار هاگوارتز

روز 30 ژوئن 1997 وقتی اولین کتاب از مجموعه داستان های هری پاتر منتشر شد، نه تنها خود جی.کی.رولینگ ، نویسنده داستان تصوری از جهانی شدن خودش و کتابش نداشت، بلکه خیلی از علاقه مندان این سبکِ داستانی هم شاید تصوری از سوار شدن به قطاری برای سفری به مدت 10 سال با انواع و اقسام جادوگرها، جانوران و خیلی هیجان های دیگه رو نداشتن. کسی تصور نمی کرد که وقتی سال 2007 آخرین جلد این مجموعه منتشر شد، چه صف های طولانی برای خرید کتاب، اون هم ساعت ها قبل از شروع به فروش رفتنش تشکیل شد.
باید یه نکته ای رو قبول کنیم. خیلی ها، از سبک داستان های علمی تخیلی فانتزی خوششون نمیاد. خیلی ها اون رو مسخره می کنن و خوندن کتابها، یا دیدن فیلمهایی که به این سبک هستن رو وقت تلف کردنی بیش نمیدونن. اما من جور دیگه ای فکر می کنم. همونطور که ریاضیات، علوم، فیزیک شیمی و درسهای دیگه در مدارس و دانشگاه ها به احیار تدریس میشه، همونطوری که جای خیلی درس ها در مدارس و دانشگاه ها مثل فلسفه و منطق، هنر، موسیقی، نقاشی و… خالیه، جای درس ها، کتاب ها و فیلم هایی که با تخیل به صورت فانتزی برخورد داشته باشه هم خالیِ هستش. چه بسا درس هایی که به بارور شدن تخیل کمک کنه خیلی مهمتر و لازمتر از خیلی درسهای دیگه باشه.

چه اشکالی داره در مراکز تربیتی، کتابهای بزرگ علمی تخیلی خونده بشه؟ چه اشکالی داره کودکان و نوجوانان و حتی بزرگترها گاهی اون دنیای تماما واقعی خودشون رو ترک کنن و ذهنشون رو بفرستن به دنیای فانتزی و علمی تخیلی؟ چه اشکالی داره فکر کنیم دنیا مثل زمان ارباب حلقه هاس؟ یا ولدمورتی وجود داره که داره دنیا رو تسخیر می کنه؟ یا مدرسه ای به نام هاگوارتز هست که کارش تعلیمِ جادوگری هستش؟ چه اشکالی داره زندگی با aliens رو تصور کنیم؟ یا بدونیم که جان کانری هست تا دنیا رو از دست ربات ها نجات بده؟ جوابش خیلی ساده است: هیچ اشکالی نداره. فقط متاسفانه قهوه قهریه‏ی ذهنیِ خیلی از ماها آنچنان دیواری از واقعیت دور ذهنمون کشیده که هیچکدوم از این دنیاها و قهرمان هایی که گفته شد راهی برای ورود به اون پیدا نمی کنن.
شیوه آموزشی کاملا سنتیِ ما (نه فقط ما، که خیلی از کشورهای دیگه) به ما اجازه نمیده درسی برای بارور کردن قوه تخیل خودمون و بچه هامون داشته باشیم. همونطور که آب هوا زمین نفت انرژی و خیلی چیزهای دیگه برای آیندگان مهمه، تخیل کردن و میراث گذاشتن اون برای آیندگان هم مهمه. باید درک کنیم این موضوع رو و به باور برسیم که تخیل مهم است.


هری پاتر، رون ویزلی و هرماینی گرنجر، 3 قهرمان از ده ها قهرمان مجموعه هری پاتر بودن که 10 سال ما رو با قوه تخیل جی.کی.رولینگ پیوند زدند. ده سال پر از خاطره، ترس، استرس، شادی و هیجان. مجموعه هری پاتر با آخرین فیلمی که ازش ساخته شد، به طور رسمی برامون تموم شد. اما همه ما امیدوارم حداقل یک بار کتابهاش رو بخونیم. هیجانش رو درک کنیم و فیلم هاش رو ببینیم.
من به شخصه از رولینگ و قهرمانانش برای ده سالِ خوبی که برام رقم زدند تشکر می کنم و به احترامشون از جام بلند میشم. برای هنرپیشه هایی که نقش هاشون رو به خوبی تمام بازی کردن و به تمام خوانندگان پیر و حوان و کودکش احترام میذارم. کاش بشه روزی که مجموعه هایی به این خوبی و حتی بهتر داشته باشیم برای خوندن و دیدن و به ذهن خودمون و تخیلمون بیشتر بها بدیم و احترام بذاریم.

تولد قهرمان 56 ساله من

 

 

همه از علاقه وافر من به “بیل گیتس” خبر دارن. همه می دونن که من چقدر طرفدار محصولات مایکروسافت هستم و با تمام احترام به بقیه محصولات، تا اونجایی که واقعا بتونم از محصولات این شرکت استفاده می کنم. همه این محصولات و این نوآوری ها و محصولات از شرکتی نشات میگیره که قهرمان دوست داشتنی من، بیل گیتس یکی از موسسینش بوده و هنوزم حتی اسمش وزنه سنگینی تو معرفی و پشتیبانی از محصولات به حساب می آد.

 

 

28 اکتبر 1955 تو شهر سیاتل، ویلیام هنری گیتس سوم، یا همون بیل گیتس متولد شد. تولدش رو از صمیم دل تبریک میگم. هرچند این متن هیچوقت به دستش نخواهد رسید، اما تولد مبارک مرد دوست داشتنی.

 

بیل گیتس در ویکیپدیا

مقاله سایت فوربس درباره تولد بیل گیتس

مقاله مجله “وایرد”

و سیب سوم


سه سیب در طول تاریخ نقش به سزایی ایفا کرده‏اند. سیبی که آدم و حوا خوردند، سیبی که بر سر نیوتون افتاد، و سیب سوم که استیو جابز برای جهانیان به ارمغان آورد و از خود به یادگار گذاشت. این که طرفدار اپل باشیم یا نباشیم، این که محصولاتش را دوست داشته باشیم یا نداشته باشیم، مهم نیست. این مهم است که جهان یک مرد خلاق، مبتکر و نوآور را از دست داده است. مردی که روح یک محصول، شرکت و راهنمای تعداد بیشماری از طرفدارانش بود. مردی که حتی اسم او وزنه سنگینی برای سیب گاز زده جهان بوده و خواهد بود. روحت شاد استیو.

متن پیام بیل گیتس برای درگذشت استیو جابز (اینجا)

و اینک سی و یک سالگی

گاهی فکر می کنم مهم نیستم. مهم که نباشم یعنی نیستم. وقتی نباشم دیگه سعی و تلاشم برای بودن هم مهم نیست. گاهی فکر می کنم که اگر نباشم به هیچ جای دنیا بر نمی خوره. گاهی فکر می کنم…
 امروز 31 سالِ شدم. 5 مرداد 1359 که به دنیا اومدم دقیقا 31 سال پیش بوده. امسال شاید اولی سالی بود که این همه اس ام اس و پیغام تبریک و ایمیل و خیلی چیزهای دیگه که به دستم می رسید بی نظیر بود. محبت دوستام کم نظیر بود. کسایی بهم زنگ زدن که هنوزم باورم نمیشه. پنجم مرداد نود! روز خوبی که یادم نخواهد رفت.
همیشه روز تولدم اگر حس بدی نداشتم، حس خوبی هم نداشتم. اما امسال حتی از چند روز پیش خوشحال بودم. دلیلش؟ نمیدونم. اما امروز محبت دوستام و خونواده‏ شرمنده ام کرد. از خودم که شاید خیلی اوقات خوب نبودم وقتی این همه خوبی هست. هنوز هم دنیا خوب و پر از مهربونیِ. حتی اگر گاه گاهی باشه و زیر خروارها مشکلات و دردسر و سختی مدفون شده باشیم. هنوزم رنگ زندگی سبزِ. سبزِ سبز.

گاهی فکر می کنم که اگر نباشم به هیچ جای دنیا بر نمیخوره… نه اشتباه می کنم! بر میخوره. به جایی که من هستم و دوستام بر میخوره. من هستم و دوستام و خانواده و محبت هاشون.
 من فقط یه حس دارم… حس خوشبختی. من، یک احسان! با همه مشکلات و همه فشارها، یک خوشبختم!

اندر مصائب کار برنامه‏ نویسی در ایران

سال هاست که تو کار برنامه نویسی هستم. نه از سر اجبار، بلکه عاشقانه این شغل، دانش، تفریح یا هر چیز دیگه ای که اسمش رو که بذارید انتخاب کرده بودم و برای دانشگاه رفتن و کار و همه مسائل دیگه ای که سر راهم بود، سختی ها رو تحمل کردم.

همیشه از نشستن پشت کامپیوتر و برنامه نویسی، طراحی، خوندن خبرهای جدید مربوط به این حوزه و … لذت بردم. حتی روزهای زیادی که شاید سر یک ارور کوچیک وقت گذاشتم و اعصابم خورد میشد، خنده و شادی و حس خوبی که بعد از حل شدن موضوع بهم دست میداد خستگی تمام اون لحظات بد و ناجور رو از بین می برد.

روزها و شبهایی که بیدار میموندم، چه با دوستام تو محل کار و  چه تنهایی تو دفتر یا خونه همه و همه لحظات خوب و بدی داشتن که من آگاهانه اون رو انتخاب کرده بودم ولی ازش لذت می بردم.

برنامه نویسی از نظر من خلق ایده ها و تولید محصولی بود که وقتی بهش نگاه می کردم، برای خودم در درجه اول لذت بخش و غرور آفرین بود و وقتی می دیدم که داره ازش استفاده میشه و من تونستم محصولی تولید کنم که به درد خورده و جایی داره ازش استفاده میشه، برای منی که هیچوقت نتونستم کاردستی، یا چیزی با دستهام تولید کنم واقعا حس خوب و عالی داشت.

از سال 78 تو این حوزه هستم. کارم تو حوزه طراحی و برنامه نویسی سایت و برنامه های تحت وب بوده. هیچی ادعایی مبنی بر دانستن همه موارد تو این حوزه ندارم و لی همیشه علاقه مند و پیگیر بودم و کار هایی که بهم محول شده رو به درستی و خوبی سعی کردم انجام بدم.

تمام این موارد رو گفتم و این مقدمه نسبتا طولانی در مورد چیزی که دوست داشتم رو گفتم تام برسم به این نکته: خسته شدم دیگه!

بله! خیلی ساده! از برنامه نویسی خسته شدم. نه اشتباه نکنید! از خود اینکار نه! از مصائب و مشکلاتی که پیش اومده خسته شدم. وقتی فکر میکنن که برنامه نویس یک ربات هستش و هر وقتی که میخوان ذهنش باید آماده برنامه نویسی باشه، وقتی مدیرت خودش نمیدونه هنوز چی میخواد و هر هفته ( حتی شده هر روز) سناریوی تو ذهنش رو عوض می کنه، وقتی تو به عنوان یک کارشناسی که سالهاست داری رو یه موضوعی کار می کنی و تقریبا تجربه خوبی پیدا کردی راجع به موضوعی تو حوزه دانش ات نظر میدی و اون رو اصلا اهمیت نمیدن و دقیقا بر عکسش رو انجام میدن، وقتی مشتری هیچی از چیزی که میگی رو درک نمیکنه و روی حرف اشتباه خودش پافشاری می کنه، وقتی مشاوری برات میارن که خودش بی سوادتر از تو هستش و فقط بنا به دلایل خاصی ازشون استفاده شده و نه تنها کمکی نمیکنه و بار کاری رو زیادتر می کنه، وقتی برنامه ریزی که به صورت کاملا استاندارد تهیه می کنی و یعد یه سری که هیچی نمیدونن میان و اون رو کاملا میریزن به هم، وقتی سخت افزار و پیش نیازهایی که لازم داری رو بهت ندن و فقط بخوان که کار انجام بشه، اون هم با هر کیفیتی، و خیلی دلایل و ناراحتی های دیگه وقتی باشه دیگه هیچ انگیزه ای نمیمونه.

 

من راحت از موضوعی پا عقب نمیذارم، ولی واقعا دیگه نمیکشم. نه از نظر ذهنی، و نه حتی از نظر جسمی آمادگی کار نرم افزار ندارم. به عنوان بخش کوچیکی از جامعه برنامه نویس و کسی که تو حوزه IT کار می کنم، حوزه برنامه نویسی رو ترک می کنم. میدونم که به هیچ جایی از دنیا بر نمیخوره، اما برای خودم این کار و تصمیم خیلی سختی هستش که با ناراحتی و دلشکستگی گرفتم.

امیدوارم دوباره روزهای خوب برگردن. دوباره اون خنده های بعد از اجرای موفق برنامه رو صورتم دیده بشه. دوباره اون حس سال های دور بهم برگرده.امیدوارم…

باران…

… چه بی فایده بارانی بود. تلاشش نیز. می دانی کوشش‏اش چه بود؟ شستن نقشت از دلم و گرمایت از سرمایِ پاییزیِ تنم و رنگ زیبای چشمات از نگاهم. پی هوده تلاش می کند! ای باران! اگر تلاشت این است، ببار که بیهودهِ تلاش است و گر غیر از این است، باز ببار که دوست داشتنی تر می کنی نقش محبوبم را ….

تخیل نکن! تخیل مردنی است

چند روز قبل مشغول دیدن بخش اول  از آخرین فیلم سریِ هری پاتر بودم. هری پاتر و یادگاران مرگ. دیشب اولین قسمت از جنگ ستارگان رو دیدم. چند وقت پیش سری اول از انیمه های "ترنسفورمرز" رو دیدم. همه این ها علاوه بر فیلم ها و سریال های دیگه ای که دیده بودم قرار داشتن. هرچند من شاید مثل خیلی دیگه از دوستان تو این فضا نبودم و همه کتاب های خیلی خوب و معروف رو نخونده باشم، اما می تونم درباره علاقه ام و حداقل سری کتاب ها و فیلم های هری پاتر صحبت کنم. اما...
چند روز پیش که تو یکی از کتابفروشی های نسبتا معروف و بزرگ تهران داشتم دنبال کتابی برای دوستم می گشتم، یه دفعه به سرم زد که قفسه کتاب های ع.ت رو هم یه نگاهی بندازم.با تعجب دیدم تو این کتابفروشی چیزی به اسم قفسه علمی-تخیلی وجود نداره. از مسئول اونجا پرسیدم که کتابهای ع.ت کجا هستن و اون همه با کمک شک و تردید گفت تو بخش کودکان! من همه کاملا با تعجب گفتم پس بزرگا چی؟ و اون جوابش رو از سر بی میلی تکرار کرد:"گفتم که تو بخش کودکان!"
اولش برام جالب شد که خوب حالا ایشون اینطوری جواب دادن من برم ببینم که چی داره. بعد از رسیدن به بخش کودکان! تعجبم بیشتر شد. چون نه از کتاب های معروفی که بهم معرفی شده بود خبری بود و نه از چیدمان درستی برای کتابها. کاملا نا امید از اونجا بیرون اومدم و یکی دوجای دیگه رو سر زدم. باز هم همین بود. چیزی که حتما قبل از این هم وجود داشته و حتما من برای اولین بار دارم بهش توجه می کنم، بی توجهی به کتاب های علمی تخیلی هستش.
اما واقعا ع.ت چیست؟ آیا باید بخونیم؟ آیا واقعا فقط کودکان و نوجوانان باید این جور داستان ها رو بخونن؟! یا این فقط یک قالب ذهنی برای ما هستش که ارزشی نداره واقعا؟
توی دنیای واقعی ما چه اتفاقاتی مگه می افته؟ آیا جز این هستش که وقایع عادی، قالب بندی شده و نسبتا قابل پیش بینی رخ میده و ما مثلا از اونها درس می گیریم و به زندگی ادامه میدیم؟ حالا شما فکر کنید که علاوه بر این دنیای واقعی، دنیای دیگه ای هم باشه. مثلا مثل هری پاتر بفهمید که به دنیای دیگه ای هم تعلق دارید که اتفاقا در اونجا خیلی معروف هستید. یا می توانید در نبرد بین انسان ها و ربات ها، نجات دهنده نسل بشر باشید و با دشمنانتون بجنگید، درست مثل جان کانر. یا توی نبرد بین گرگینه ها و ومپایرها بودن هیجان نداره؟
همه اینها از تخیل شکل می گیره. از تخیل نویسنده ای که روی این موضوع ذهنش رو پرورش داده و گذاشته هرجا که می خواد بره. چه بسا خیلی از اختراعات بشر و پیشرفتهاش از تخیلاتمون در همون نسل و یا نسل های قبلی به دست اومده. وقتی داستان های سفر به ماه یا کرات دیگه یا ربات ها و ... مطرح می شد، آیا کسی فکر می کرد که واقعا روزی این اتفاق به حقیقت تبدیل بشه؟
اما برخورد ما با این موضوع چیه؟ تو بچگی بهت از این کتاب ها و فیلم ها نمی دن بخونی. چرا؟ چون اینا خشونت داره، تخیلیِ، ذهن آدم رو منحرف می کنه و از این چیزا. بزرگ هم که میشی میگن اینا واسه شما خوب نیست، این چرت و پرت ها چیه.این چیزا واسه بچه هاس و شما کارهای مهمتری هست تا خوندن این چیزا و الی آخر.

 

ولی وقتی عکس هایی که پابلیش می شد از فروشگاه هایی که کتابهای هری پاتر رو تو خارج می فروختن، یا صف فیلم های استار وارز جورج لوکاس رو نشون میدادن، می شد به راحتی جمعیت زیادی از مردم رو در سنین مختلف دید که برای چیزی که بهش علاقه دارن، انتظار می کشن و تخیلشون رو به پرواز در میارن. چیزی که در اینجا چندان جالب دونسته نمیشه و با همه چیز کلیشه ای برخورد میشه. واقعا چی میشه که ما هم اژدها داشته باشیم؟ یا آواتارمون رو به سیاره ای دیگه بفرستیم یا کوئیدیچ بازی کنیم.
تخیل همه ما شاید (حتما!) مثل همدیگه نیست. شاید کسی تخیلش رو پرورش داده باشه و یا به طور ذاتی قوه تخیلش زیاد باشه و بتونه داستان های جذاب و بی نظیری خلق کنه. ما هم در عوض می تونیم ذهنمون رو در کنار ذهن افراد قوی تر پرواز بدیم و در فضایی که اونها خلق می کنند سفر کنیم. باور کنیم که تخیل و فانتزی به سن محدود نمیشه و جلوی پرورش یا پروازش رو نگیریم.

برای قهرمانانم



سالها است که بنا به دلایلی به فرهنگ شرق، به خصوص ژاپن و کره جنوبی علاقه مندم. اگر قصد داشته باشم جایی را برای زندگی انتخاب کنم، قطعا یکی از این دو کشور در انتخاب هایم قرار می گیرند. همیشه پشتکار، ادب، آرامش، نظم، صرف فعل خواستن برای رسیدن به آن چیزی که می خواهند، ارزش و احترامی که برای هم قائل هستند و خیلی موارد دیگر، باعث شده احترام خاصی برای ژاپنی ها و کره ای ها قائل باشم.
ژاپن! سرزمین آفتاب تابان، سرزمین سامورایی های بی باک و سرزمین شکوفه های گیلاس، این روزها به شدت درگیر مشکلات ناشی از زلزله و سونامی و انفجار رآکتورهای هسته ای شان هستند. تصاویر دلخراش و وحشتناکی که شبکه های تلویزیونی به تصویر می کشند، بهت آور و حیرت انگیزه است. طبیعتی که بدون هیچ رحمی، شعله های خشم خودش را در غالب زلزله و سونامی بر سر مردم ژاپن وارد کرده و آنها را در هم کوبیده است. چیزی که در هر نقطه ای از جهان، هر لحظه امکان دارد به وقوع بپیوندد. 



اما چیزی که در تصاویر به خوبی دیده می شود، آرامش، احترام و متانتی است که مردم شهرهای آسیب دیده از خودشان نشان می دهند. آرامشی که در پیدا کردن اجساد هم شهریانشان، افراد خانواده و نزدیکانشتن دیده می شود. آرامشی که در صف هایی که برای دریافت غذا تشکیل می دهند و آرامشی که در پشت چشمان خیسِ اشک آلودشان می بینم.

امروز، مرد ژاپنی با بغض از علاقه اش به شهرش می گفت. از چیزی که شاید دیگر وجود نداشته باشد. از چیزی که شاید نسل ها بگذرد و باز هم مثل روز اول نشود. از چیزی که مواد رادیواکتیویته ی موجود در آن، زندگی را امکان پذیر ننماید. از چیزی که... همه اینها درست. اما آنها ژاپنی اند. سخت کوش و بی پروا. می خواهند، پس انجام می دهند. شمشیرزنان سامورایی ای که شاید دیگر لباس رزم بر تن نداشته باشند و شمشیری در دست، اما روحشان همانقدر سامورایی است که اجدادشان بودند.
فاجعه زده هستند. آسیب دیدند، اما استوارند. آنها قبلا هم از طوفان های بزرگ و سهمگین دیگری هم به سلامت عبور کردند. آنها مردمان لحظات سخت هستند. آنها می توانند.

می دونم که شاید هیچوقت، هیچ کسی این از این قهرمان های من اینجا رو نخونه، اما من یادداشتی میذارم براشون...

私たちの親友の日本に: 私たちの痛みを見ています。私たちは、恐ろしい災害を見ています。しかし、最初からすべてを構築することを信じる。再構築することができます。あなたはいつも私のヒーローです。

ژانر علمی-تخیلی: مقایسه یا پذیرش

مدتی هست که دوباره به لطف یکی از دوستانم به خوندن، دیدن و صحبت کردن در مورد ژانر علمی تخیلی روی آوردم. هرچند این روی آوردن عمدا تو بخش فیلم و انیمه بوده. اگر انیمه(که من چندان در دیدن و درک کردنش تجربه ای ندارم و فقط چند قسمت از یک مجموعه رو دیدم) رو کنار بذاریم، اختصاصا می خوام در مورد دیدن و لذت بردن از ژانر علمی-تخیلی صحبت کنم.

من معمولا تنها فیلم میبینم و یا در گذشته که فرصت بیشتری داشتم، تنها به سینما می رفتم. اما خوب بارها پیش اومده که مجبور بودم یا دوست داشتم فیلمی رو که خودم دیدم و ازش لذت بردم رو با جمع قسمت کنم و با هم ببینیم. چون به نظرم فیلم خوبی بوده و دوست داشتم که اونها هم از دیدنش لذت ببرن. حالا این فیلم هرچیزی می تونسته باشه. از فیلم رمانتیک و خانوادگی تا فیلم های علمی تخیلی که موضوع بحث من هستند.

یکی از مشخصه های ژانر علمی-تخیلی، رها شدن ذهن نویسنده به فضا و زمانی هستش که یا در عالم واقعیت وجود ندارد، و یا مربوط به زمان و مکان دیگری است. در این سفر به زمان و مکان اگر از قوانین علمی و یا حتی دستمایه های آن بهره بگیریم داستان ها و روایت های بی نظیری خلق می شوند. شاید چیزی که برای ما به تصویر کشیده می شود، با آن چیزی که در ذهن ما یا حتی در واقعیت وجود دارد کاملا متفاوت است. اما وقوعش محتمل و در آینده حتی قریب والوقوع باشد. 

اما خیلی مواقع پیش میاد که بیننده از اصل “پذیرش فضای داستان” دور میشه. این اصل رو من خودم برای خودم تعریف کردم و سعی می کنم همیشه ازش پیروی کنم. اصل “پذیرش فضای داستان” برای من خطوط قرمزی رو در پیش از روایت داستان مطرح نمیکنه. بلکه یادآوری می کنه داستانی که داره برای من روایت میشه در چه فضایی هستش و من برای پذیرفتن داستان(همون لذت بردن) باید چه چیزایی رو قبول کنم و با حتی چه چیزایی رو باید از ذهنم دور نگه دارم.

بذارید کمی از ماجرای علمی تخیلی دور شم و برم به فضای بالیود. بله! سینمای هند که طرفداران خودش رو هم داره. بارها شده که من خودم فیلمی از این دسته فیلمها دیدم و حتی شاید لذت هم بردم. فضای رنگی، موسیقی، رقص و آواز، عشق و عاشقی، پیدا شدن خواهر برادری که سالها از هم دور بودن و خیلی چیزهای دیگه که کاملا به صورت کلیشه در فیلم های هندی پیدا میشه و معمولا خیلی هم طرفدار داره. بالیود هم سبک خاصی برای خودش داره که اگر بخواهید فیلمی از اون رو ببینید و ازش لذت ببرید باید فضای فرهنگی-داستانی این ژانر رو بپذیرید، حتی اگر از اون چیزی که مورد نظر شماست خیلی فاصله داشته باشه.

 

 

شبیه به همین موضوع هم در ژانر علمی-تخیلی وجود داره. داستانی پر از رباتها، سفرهای درون شهری یا ابزارهای عجیب، ابرقهرمان هایی که از بین نمیرن، پرواز می کنن، حرکات عجیب انجام می دهند و خیلی موضوعات دیگر به علاوه موارد علمی مختلف، دستمایه این داستان ها هستند.

برای درک این فضا باید اون چیزی که محدودیت مورد پذیرش درک شما از وقایع هست را کنار بذاریم و اصلا پذیرش فضای داستان رو جایگزینش کنیم. چه اشکالی داره که مردی از آهن بتونه به آدم بدها غلبه کنه و در میان ما هم زندگی کنه؟ از کجا معلوم که روزی رباتها به انسان ها حمله نکنن؟ از کجا معلوم روزی انسان مجبور به ترک زمین نشه وبه  جایی دیگه مهاجرت نکنه؟

همه این موارد ممکن است که در عالم واقعیت رخ نده، اما در عالم تخیل اجاره بدید چیزی که برایتان عجیب و غیر قابل باور هست، رخ بده. مگر زمانی که در کتاب ها و داستان ها رویای سفر به ماه و سفینه فضایی و … وجود داشت کسی می توانست آن را باور کند؟ چیزی که در زمانی به صورت علمی-تخیلی بود در زمان دیگری به وقوع پیوست.

داستان های علمی –تخیلی فضایی باز از ذهن نویسنده داستان را به نمایش میگذارند که برای فهمیدن و لذت بردن از آن نباید درگیر قید و بندهای دنیای واقعی بود.

زندگی

زندگی به تلاشهایتان پاداش می دهد نه به بهانه هایتان.

 

اندرو متیو، ۵۱۳ درس زندگی، سام زالی

صبحانه ای برای دو نفر