پایان سفر ده ساله با قطار هاگوارتز


ارسال شده توسط
احسان طريقت
در
۸/۱۳/۱۳۹۰ ۱۱:۲۸:۰۰ قبلازظهر
برچسبها: خودنوشت، علمی-تخیلی 0 نظرات
تولد قهرمان 56 ساله من
همه از علاقه وافر من به “بیل گیتس” خبر دارن. همه می دونن که من چقدر طرفدار محصولات مایکروسافت هستم و با تمام احترام به بقیه محصولات، تا اونجایی که واقعا بتونم از محصولات این شرکت استفاده می کنم. همه این محصولات و این نوآوری ها و محصولات از شرکتی نشات میگیره که قهرمان دوست داشتنی من، بیل گیتس یکی از موسسینش بوده و هنوزم حتی اسمش وزنه سنگینی تو معرفی و پشتیبانی از محصولات به حساب می آد.
28 اکتبر 1955 تو شهر سیاتل، ویلیام هنری گیتس سوم، یا همون بیل گیتس متولد شد. تولدش رو از صمیم دل تبریک میگم. هرچند این متن هیچوقت به دستش نخواهد رسید، اما تولد مبارک مرد دوست داشتنی.
و سیب سوم
و اینک سی و یک سالگی
اندر مصائب کار برنامه نویسی در ایران
سال هاست که تو کار برنامه نویسی هستم. نه از سر اجبار، بلکه عاشقانه این شغل، دانش، تفریح یا هر چیز دیگه ای که اسمش رو که بذارید انتخاب کرده بودم و برای دانشگاه رفتن و کار و همه مسائل دیگه ای که سر راهم بود، سختی ها رو تحمل کردم.
همیشه از نشستن پشت کامپیوتر و برنامه نویسی، طراحی، خوندن خبرهای جدید مربوط به این حوزه و … لذت بردم. حتی روزهای زیادی که شاید سر یک ارور کوچیک وقت گذاشتم و اعصابم خورد میشد، خنده و شادی و حس خوبی که بعد از حل شدن موضوع بهم دست میداد خستگی تمام اون لحظات بد و ناجور رو از بین می برد.
روزها و شبهایی که بیدار میموندم، چه با دوستام تو محل کار و چه تنهایی تو دفتر یا خونه همه و همه لحظات خوب و بدی داشتن که من آگاهانه اون رو انتخاب کرده بودم ولی ازش لذت می بردم.
برنامه نویسی از نظر من خلق ایده ها و تولید محصولی بود که وقتی بهش نگاه می کردم، برای خودم در درجه اول لذت بخش و غرور آفرین بود و وقتی می دیدم که داره ازش استفاده میشه و من تونستم محصولی تولید کنم که به درد خورده و جایی داره ازش استفاده میشه، برای منی که هیچوقت نتونستم کاردستی، یا چیزی با دستهام تولید کنم واقعا حس خوب و عالی داشت.
از سال 78 تو این حوزه هستم. کارم تو حوزه طراحی و برنامه نویسی سایت و برنامه های تحت وب بوده. هیچی ادعایی مبنی بر دانستن همه موارد تو این حوزه ندارم و لی همیشه علاقه مند و پیگیر بودم و کار هایی که بهم محول شده رو به درستی و خوبی سعی کردم انجام بدم.
تمام این موارد رو گفتم و این مقدمه نسبتا طولانی در مورد چیزی که دوست داشتم رو گفتم تام برسم به این نکته: خسته شدم دیگه!
بله! خیلی ساده! از برنامه نویسی خسته شدم. نه اشتباه نکنید! از خود اینکار نه! از مصائب و مشکلاتی که پیش اومده خسته شدم. وقتی فکر میکنن که برنامه نویس یک ربات هستش و هر وقتی که میخوان ذهنش باید آماده برنامه نویسی باشه، وقتی مدیرت خودش نمیدونه هنوز چی میخواد و هر هفته ( حتی شده هر روز) سناریوی تو ذهنش رو عوض می کنه، وقتی تو به عنوان یک کارشناسی که سالهاست داری رو یه موضوعی کار می کنی و تقریبا تجربه خوبی پیدا کردی راجع به موضوعی تو حوزه دانش ات نظر میدی و اون رو اصلا اهمیت نمیدن و دقیقا بر عکسش رو انجام میدن، وقتی مشتری هیچی از چیزی که میگی رو درک نمیکنه و روی حرف اشتباه خودش پافشاری می کنه، وقتی مشاوری برات میارن که خودش بی سوادتر از تو هستش و فقط بنا به دلایل خاصی ازشون استفاده شده و نه تنها کمکی نمیکنه و بار کاری رو زیادتر می کنه، وقتی برنامه ریزی که به صورت کاملا استاندارد تهیه می کنی و یعد یه سری که هیچی نمیدونن میان و اون رو کاملا میریزن به هم، وقتی سخت افزار و پیش نیازهایی که لازم داری رو بهت ندن و فقط بخوان که کار انجام بشه، اون هم با هر کیفیتی، و خیلی دلایل و ناراحتی های دیگه وقتی باشه دیگه هیچ انگیزه ای نمیمونه.
من راحت از موضوعی پا عقب نمیذارم، ولی واقعا دیگه نمیکشم. نه از نظر ذهنی، و نه حتی از نظر جسمی آمادگی کار نرم افزار ندارم. به عنوان بخش کوچیکی از جامعه برنامه نویس و کسی که تو حوزه IT کار می کنم، حوزه برنامه نویسی رو ترک می کنم. میدونم که به هیچ جایی از دنیا بر نمیخوره، اما برای خودم این کار و تصمیم خیلی سختی هستش که با ناراحتی و دلشکستگی گرفتم.
امیدوارم دوباره روزهای خوب برگردن. دوباره اون خنده های بعد از اجرای موفق برنامه رو صورتم دیده بشه. دوباره اون حس سال های دور بهم برگرده.امیدوارم…
باران…
… چه بی فایده بارانی بود. تلاشش نیز. می دانی کوششاش چه بود؟ شستن نقشت از دلم و گرمایت از سرمایِ پاییزیِ تنم و رنگ زیبای چشمات از نگاهم. پی هوده تلاش می کند! ای باران! اگر تلاشت این است، ببار که بیهودهِ تلاش است و گر غیر از این است، باز ببار که دوست داشتنی تر می کنی نقش محبوبم را ….