گفته بودم که اگر بوسه دهی ، توبه کنم
که دگر باره از این خطاها نکنم
بوسه دادی ، چو بر خاست لبت از لب من
توبه کردم که دگر توبه ی بی جا نکنم
گفته بودم که اگر بوسه دهی ، توبه کنم
که دگر باره از این خطاها نکنم
بوسه دادی ، چو بر خاست لبت از لب من
توبه کردم که دگر توبه ی بی جا نکنم
آدم ها روی پل
نوشته ی: ویسواوا شیمبورسکا
مترجمان: مارک اسموژنسکی، شهرام شیدایی، چوکا چکاد
پیاز چیز دیگری ست
دل و روده ندارد
تا مغز مغز پیاز است
تا حدِ پیاز بودن
پیاز بودن از بیرون
پیاز بودن تا ریشه
پیاز می تواند بی دلهره ای
به درونش نگاه کند
از وبلاگ كتابنوشت
بانگ گردشهای چرخ است این که خلق
می رسانندش به تنبور و به حلق
ما همه اجزای آدم بوده ایم
از بهشت این لحن ها بشنوده ایم
كوير! كوير را دوست دارم. دست دارمش به خاط قدرتش، غرورش و استقلالش! قدرت از آن جهت كه حيات دارد. حياتي در سختي! غرور دارد! غرور از آن جهت كه طلب نميكند آن چيزي را كه ندارد و ميجويد آن را. هرچند كه نامهربانيهاي اطرافش را ميبيند.و استقلالش را از جهت زنده بودن. زنده است و مستقل زان سبب كه حياتش وابسته به اطرافش نيست. كاش كوير ميبوديم! كويري خشك و سخت، اما قدرتمند و مغرور و مستقل!....
...ديوانه بمانيد ، امّا مانند عاقلان رفتار کنيد . خطر متفاوت بودن را بپذيريد ، اما بياموزيد که بدون جلب توجه متفاوت باشيد...
کتاب "ورونيكا تصميم ميگيرد بميرد" با اين جملات آغاز مي شود ، جملاتي که ايده اصلي کتاب را در بر مي گيرد. همه ما طوري تربيت شده ايم كه هنجارهاي و اجبارهاي جامعه –يا به عبارتي ديگر قوانين خودساخته جامعه- را بپذيريم . ما هيچ وقت نمي پرسيم که چرا بايد کاري را انجام دهيم و يا از انجام کاري دست بکشيم. يا چرا اگر از گذشته كاري به عنوان هنجار مطرح شده بايد آن را به همان شيوه –يا با حداقل تغيير- انجام دهيم. چرا افرادي که اين اجبارها و تحميل هاي جامعه را مي پذيرند را به عنوان افراد عادي جامعه مي پذيريم و آناني که سعي دارند بر قواعد زندگي غلبه کنند و مبارزه اي را با تحميل هاي زندگي آغاز کنند ، به عنوان افراد غيرعادي يا « ديوانه » مي شناسيم. چرا هميشه رده افراد سدشكن از بقيه ردهها افراد كمتري را شامل ميشود؟
در "ورونيکا تصميم مي گيرد بميرد" پائولو کوئليو ، داستان دختري را به تصوير مي کشد که خود را در بند اين قواعد مي بيند و چون راه گريز و يا تغييري نمي يابد ، ناچار دست به خودکشي مي زند . امّا پس از ناکام ماندن در خودکشي با افرادي آشنا مي شود که مسير عادي زندگي را دنبال نکرده و سعي مي کنند روش هاي جديد را کشف کنند.
اكثر ما دوست داريم در شرايطه كه داريم بمونيم و تلاش كمي را براي تغيير وضع موجود انجام ميدهيم(خود من يكيشون). شايد اين حرف كه با بالاتر رفتن سن،تغيير مشكل و دردسرساز ميشود را بتوان به گونهاي بپذيريم، اما در مقابل، گزينهاي خواهيم داشت به اسم "زنده بودن يا زندگي كردن". چند درصد از ما، به عنوان موجودي زنده، زندگي ميكنيم؟ چند درصد از ما حاضر هستيم خود را از پهنه قواعد خود ساخته برهانيم و آزادانه زندگي كنيم؟
شايد شكستن قواعد اطراف و پافرانهادن از اين مرزها باعث اختراعات، ابداعات و اكتشافات بسيار سودمندي گردند. اكثر مختريعن و مكتشفين زندگي را از دريچهاي ميديدند و ميبينند كه ديگران اجازه آن را به خود نميدهند. چرا؟ چون اينگونه نگاه كردن خارج از حيطه فكر و ذهن ديگران است و ممكن است مردم بهشان انگ ديوانگي بچسبانند.
تمام افرادي كه به گونهاي دنيا را تحت تاثير خود گذاشتهاند و يا اثري ژرف و سنگين به جا نهادهاند در زمان خود از طرف جامعه ديوانه يا غير عادي خطاب مي شدند و با انتقادات فراواني روبرو بودند . اما رمز موفقيت آنها زندگي کردن در دنياي خودشان بود . همگي خطر متفاوت بودن را پذيرفتند.
به قول پائولو كوئليو، هيچ وقت جنون را به فقدان اختيار اشتباه نگيريد. به ياد داشته باشيد که در سنت صوفي ، استاد – ملانصرالدين – کسي است که همه ديوانه اش مي خوانندند . و دقيقا به اين علت همشهريانش او را ديوانه مي دانند که ملانصرالدين مي تواند هر چه مي انديشد بگويد و هر کار مي خواهد بکند . همين طور بودند دلقک هاي دربار قرون وسطي ؛ آن ها مي توانستند پادشاه را از خطراتي آگاه کنند که وزرا جرأت اشاره به آن ها را نداشتند ، چون مي ترسيدند موقعيت خود را از دست بدهند.
پائولو کوئليو اعتقاد دارد که ما نيز مي توانيد چنين باشيم. ديوانه بمانيم اما چون افراد عادي عمل کنيم. خطر متفاوت بودن را بپذيريم ، امّا بياموزيد که بدون جلب توجه چنين کنيم . بايد من حقيقي خود را آشکار کنيم . و در پاسخ به اينکه من حقيقي چيست ؟ کوئليو ميگويد: "من حقيقي ، هماني است که هستي ، نه آني که ديگران از تو ساخته اند."
اولين كتابي كه از اين نويسنده به دستم رسيد، كيمياگر بود. متاسفانه هيچوقت نتونستم كتاب را تا انتها بخونم. شايد با نوع نثري كه داشت نتوانستم ارتباط برقرار كنم. اما اين كتاب فرق داشت. علاوه بر موضوع جالب و نثر خوبي كه داشت، در بعضي مواقع خودم را شبيه به ورونيكا حس ميكردم –شايد خيلي از ما هنگام خواند اين كتاب چنين حسي داشته باشند-. به همين خاطر دارم دوباره كتاب را ميخونم. دوست دارم ببينم ....
بمن بگو نگويم، نميگويم...
اما به من نگو نفهم، كه ميفهمم
دكتر علي شريعتي
ارسال شده توسط
احسان طريقت
در
۵/۱۲/۱۳۸۶ ۱۲:۳۲:۰۰ بعدازظهر
برچسبها: دكتر شريعتي، گفته هاي بزرگان 0 نظرات
Design: Free Css Templates | Blogger: Blog and Web | Persian: Mojtaba Sotoudeh