شب،
آسمان را نگريستم
آنجا بود،
درخشان و نقرهاي،
بزرگ و زيبا،
بخشنده و مهربان.
سفر كردم.
ديگر در آسمان نبود.
اما مهتاب من
تو،
درخشانتر،
بزرگتر،
و بخشنده تر
تاريكي هاي دلم را
روشن مي كني.
باشد تا هميشه باشي.
مهر 86 - كلاس تاريخ اسلام
شب،
آسمان را نگريستم
آنجا بود،
درخشان و نقرهاي،
بزرگ و زيبا،
بخشنده و مهربان.
سفر كردم.
ديگر در آسمان نبود.
اما مهتاب من
تو،
درخشانتر،
بزرگتر،
و بخشنده تر
تاريكي هاي دلم را
روشن مي كني.
باشد تا هميشه باشي.
مهر 86 - كلاس تاريخ اسلام
ارسال شده توسط
احسان طريقت
در
۷/۲۹/۱۳۸۶ ۰۶:۲۴:۰۰ ب.ظ.
برچسبها: خودنوشت، شعر 0 نظرات
تنها نمان !
یار شو .
نه با هر کسی .
با او که درکنارش ُ
آرام می گیری .
بعد از تو در شبان تيره و تار من
ديگر چگونه ماه
آوازهاي طرح جاري نورش را
تكرار مي كند
بعد از تو من چگونه
اين آتش نهفته به جان را
خاموش ميكنم ؟
اين سينه سوز درد نهان را
بعد از تو من چگونه فراموش ميكنم ؟
من با اميد مهر تو پيوسته زيستم
بعد از تو ؟
اين مباد
كه بعد از تو نيستم
بعد از تو آفتاب سياه است
ديگر مرا به خلوت خاص تو راه نيست
بعد از تو
درآسمان زندگيم مهر و ماه نيست
بعد از من آسمان آبي است
آبي مثل هميشه
آبي ...
Design: Free Css Templates | Blogger: Blog and Web | Persian: Mojtaba Sotoudeh