حميد هامون، آروم گرفتي بالاخره؟




سلام
حال همه ما خوب است
ملالي نيست
جز گم شدن گاه به گاه خيالي دور
که مردم به آن شادماني بي سبب مي گويند
با اين همه عمري اگر باقي بود
طوري از کنار زندگي مي گذرم
که نه زانوي آهوي بي جفت بلرزد و
نه اين دل ناماندگار بي درمان
تا يادم نرفته است بنويسم
حوالي خوابهاي ما سال پر باراني بود
مي دانم هميشه حيات آنجا پر از هواي تازه باز نيامدن است
سهراب سپهري

اگه من اوني باشم كه تو از من مي خواي كه باشم اون وقت ديگه من‚من نيستم يعني من‚ ديگه خودم نيستم

از ديالوگهاي حميد هامون در فيلم هامون به كارگرداني داريوش مهرجويي

خسروي دوست داشتني، خالق هامون آشفته
اکنون ما آويخته ها به کجاي اين شب تيره بياويزيم قباي ژنده و کبک زده خودمان را؟
روحت شاد و يادت گرامي

2 نظرات:

ناشناس گفت...

منهم غمگين شدم از اين خبر. فقط آن شعر كه نوشته ايد مال سهراب نيست. از سيد علي صالحي است

ناشناس گفت...

ما هم آن صدای گیرا و مهربان را دوست داشتیم.

خدایش بیامورزد و یادش تا ابد سبز