تکه هاي جديدم

چشمهايم را گشودم. سردم است. خداي من چه اتفاقي افتاده! چرا من اين چنين تکه تکه ام؟ تکه هاي وجودم پراکنده اند. مي گردم و در ميان تکه هاي ديگر پيدايشان مي کنم. تلاش مي کنم هر تکه را در کنار تکه هاي ديگر بگذارم. نه! نه!!!! اين من نبودم! من اين چنين نبودم! خدايا من چه بودم! خدايا من چگونه بودم! يادم نمي آيد! يادم نمي آيد! اين تکه هاي من است؟ پس چرا در کنار هم مرا تشکيل نمي دهند؟ نه! نه! من اين چنين نبودم! خدايا! يادم نمي آيد! شايد بايد بي دريغ باشم. همچون خورشيد….اين تکه ام کجاست؟ رايگان ببخشم همچون خورشيد… اين تکه ام کجاست؟ رايگان ببخشم سايه هام را به زمين… اين تکه ام کو؟ و بي توقع باشم. نيست؟ به خدا اين من نبودم؟ من اين نبودم! من اين نبودم!!!!

 

پي نوشت:

سال 1359 تو ماه مرداد، درست روزي که تقويم عدد 5 را براش نشون مي داد به دنيا اومدم. درست روزي مثل امروز. فقط امروز خوشحال نيستم. خيلی وقته که خوشحال نيستم. خوشحال نيستم و تنها…