رفتي و خاطره هاي تو نشسته تو خيالم
بي تو من اسير دست آرزوهاي محالم
ياد من نبودي اما،من به ياد تو شکستم
غير تو که دوري از من دل به هيچکسي نبستم
هم ترانه ياد من باش
بي بهانه ياد من باش
وقت بيداري مهتاب
عاشقانه ياد من باش
.....
حسرت دل سپردگي
دل سپردم به فردای تاريکت
ماندم در سکوت پژمرده خيالت.
دست کشيدي از نگاه هايم که دل داده بودم به نگاه بارانیات
دلم را دور راندي از دلم که سپرده بودمش به تو با آوای پر سوز بودنم.
حسرت نشين سرای دل بی آرزوی پروازت شدم.
بودنم را، به حراج عشق تو گذاردم.
چه خالی از دیروز، فردایم را به تو بخشیدم.
كجاست پنجره؟ كجاست باران؟

کجاست پنجره ؟ کجاست باران؟
من از این دیوارها بیزارم.....
کجاست صاحب صدایی که در سکوت مرا به بودن می خواند
و در سیاهی چشمانم امید می کارد؟!
کجاست دستان یاری بخش ؟
من از این دغل بازان دو رو بیزارم
کجاست پنجره ؟ کجاست باران؟
من به مهر باران محتاجم
قفس دو بيتي شاعر
روح بيتاب پر از نشئگي شاعر را
نتوان در قفس تنگ دو خط شعر كشيد.
خنجر سرد قلم آنچه كه تسخير كند؛
پر چندي به خون آغشته،
حاصل كشمكش واژه و يك پرواز است ...
هومن غفوري
دانستن يا ندانستن! مساله اين است
هر كس كه بداند و بداند كه بداند
اسب خردش،گنبد گردون بجهاند
هر كس كه بداند و نداند كه بداند
بيدارش كنيد تا خفته نماند
هر كس که نداند و بداند كه نداند
لنگان خرك خويش به منزل برساند
هر كس که نداند و نداند كه نداند
در جهل مركب ابد الدهر بماند
آرام و بي صدا
نمي نويسم چگونه مي پرستمت
مي نويسم که مردنم را در پايت باور نداري...
دير زماني است دلم جايي گير است،جايي که نزديکتر از من به من است
آنجا که آنچه به وفور يافت ميشود احساس است
دير زماني است که در پي نگاه توام ،نگاه ساده و مهربانت را گم کرده ام
نميدانم کجا؟!شايد در کوچه هاي تقدير، شايدجلوي درهاي حکمت خدا
و اکنون دير زماني است که آرام و بي صدا در خود ميشکنم
برگ
اگر من و تو دو برگ بوديم
هنگام خزان... زودتر از تو مي شكستم
و مي افتادم
تا زمانيكه تو مي افتي
در آغوشت بگيرم.
ماه من
شب،
آسمان را نگريستم
آنجا بود،
درخشان و نقرهاي،
بزرگ و زيبا،
بخشنده و مهربان.
سفر كردم.
ديگر در آسمان نبود.
اما مهتاب من
تو،
درخشانتر،
بزرگتر،
و بخشنده تر
تاريكي هاي دلم را
روشن مي كني.
باشد تا هميشه باشي.
مهر 86 - كلاس تاريخ اسلام
ارسال شده توسط
احسان طريقت
در
۷/۲۹/۱۳۸۶ ۰۶:۲۴:۰۰ بعدازظهر
برچسبها: خودنوشت، شعر 0 نظرات
يار
تنها نمان !
یار شو .
نه با هر کسی .
با او که درکنارش ُ
آرام می گیری .
در رهگذر باد
بعد از تو در شبان تيره و تار من
ديگر چگونه ماه
آوازهاي طرح جاري نورش را
تكرار مي كند
بعد از تو من چگونه
اين آتش نهفته به جان را
خاموش ميكنم ؟
اين سينه سوز درد نهان را
بعد از تو من چگونه فراموش ميكنم ؟
من با اميد مهر تو پيوسته زيستم
بعد از تو ؟
اين مباد
كه بعد از تو نيستم
بعد از تو آفتاب سياه است
ديگر مرا به خلوت خاص تو راه نيست
بعد از تو
درآسمان زندگيم مهر و ماه نيست
بعد از من آسمان آبي است
آبي مثل هميشه
آبي ...
شفيعي كدكني
اي نگاهت خنده مهتاب ها
بر پرند ِ رنگ رنگ ِ خواب ها
اي صفاي جاودان ِهرچه هست:
باغ ها ، گل ها ، سحر ها ، آب ها
اي نگاهت جاودان افروخته
شمع ها ، خورشيدها ، مهتاب ها
اي طلوع بي زوال آرزو
در صفاي روشني محراب ها
ناز نوشيني تو و ديدار توست
خنده مهتاب در مرداب ها
در خرام نازنينت جلوه کرد
رقص ماهي ها و پيچ و تاب ها.
بوسه
گفته بودم که اگر بوسه دهی ، توبه کنم
که دگر باره از این خطاها نکنم
بوسه دادی ، چو بر خاست لبت از لب من
توبه کردم که دگر توبه ی بی جا نکنم
پياز
آدم ها روی پل
نوشته ی: ویسواوا شیمبورسکا
مترجمان: مارک اسموژنسکی، شهرام شیدایی، چوکا چکاد
پیاز چیز دیگری ست
دل و روده ندارد
تا مغز مغز پیاز است
تا حدِ پیاز بودن
پیاز بودن از بیرون
پیاز بودن تا ریشه
پیاز می تواند بی دلهره ای
به درونش نگاه کند
از وبلاگ كتابنوشت
به پاس صداي خسروي آواز ايران
بانگ گردشهای چرخ است این که خلق
می رسانندش به تنبور و به حلق
ما همه اجزای آدم بوده ایم
از بهشت این لحن ها بشنوده ایم
كاش كوير بوديم
كوير! كوير را دوست دارم. دست دارمش به خاط قدرتش، غرورش و استقلالش! قدرت از آن جهت كه حيات دارد. حياتي در سختي! غرور دارد! غرور از آن جهت كه طلب نميكند آن چيزي را كه ندارد و ميجويد آن را. هرچند كه نامهربانيهاي اطرافش را ميبيند.و استقلالش را از جهت زنده بودن. زنده است و مستقل زان سبب كه حياتش وابسته به اطرافش نيست. كاش كوير ميبوديم! كويري خشك و سخت، اما قدرتمند و مغرور و مستقل!....
ديوانه بمانيد، اما مانند عاقلان رفتار كنيد
...ديوانه بمانيد ، امّا مانند عاقلان رفتار کنيد . خطر متفاوت بودن را بپذيريد ، اما بياموزيد که بدون جلب توجه متفاوت باشيد...
کتاب "ورونيكا تصميم ميگيرد بميرد" با اين جملات آغاز مي شود ، جملاتي که ايده اصلي کتاب را در بر مي گيرد. همه ما طوري تربيت شده ايم كه هنجارهاي و اجبارهاي جامعه –يا به عبارتي ديگر قوانين خودساخته جامعه- را بپذيريم . ما هيچ وقت نمي پرسيم که چرا بايد کاري را انجام دهيم و يا از انجام کاري دست بکشيم. يا چرا اگر از گذشته كاري به عنوان هنجار مطرح شده بايد آن را به همان شيوه –يا با حداقل تغيير- انجام دهيم. چرا افرادي که اين اجبارها و تحميل هاي جامعه را مي پذيرند را به عنوان افراد عادي جامعه مي پذيريم و آناني که سعي دارند بر قواعد زندگي غلبه کنند و مبارزه اي را با تحميل هاي زندگي آغاز کنند ، به عنوان افراد غيرعادي يا « ديوانه » مي شناسيم. چرا هميشه رده افراد سدشكن از بقيه ردهها افراد كمتري را شامل ميشود؟
در "ورونيکا تصميم مي گيرد بميرد" پائولو کوئليو ، داستان دختري را به تصوير مي کشد که خود را در بند اين قواعد مي بيند و چون راه گريز و يا تغييري نمي يابد ، ناچار دست به خودکشي مي زند . امّا پس از ناکام ماندن در خودکشي با افرادي آشنا مي شود که مسير عادي زندگي را دنبال نکرده و سعي مي کنند روش هاي جديد را کشف کنند.
اكثر ما دوست داريم در شرايطه كه داريم بمونيم و تلاش كمي را براي تغيير وضع موجود انجام ميدهيم(خود من يكيشون). شايد اين حرف كه با بالاتر رفتن سن،تغيير مشكل و دردسرساز ميشود را بتوان به گونهاي بپذيريم، اما در مقابل، گزينهاي خواهيم داشت به اسم "زنده بودن يا زندگي كردن". چند درصد از ما، به عنوان موجودي زنده، زندگي ميكنيم؟ چند درصد از ما حاضر هستيم خود را از پهنه قواعد خود ساخته برهانيم و آزادانه زندگي كنيم؟
شايد شكستن قواعد اطراف و پافرانهادن از اين مرزها باعث اختراعات، ابداعات و اكتشافات بسيار سودمندي گردند. اكثر مختريعن و مكتشفين زندگي را از دريچهاي ميديدند و ميبينند كه ديگران اجازه آن را به خود نميدهند. چرا؟ چون اينگونه نگاه كردن خارج از حيطه فكر و ذهن ديگران است و ممكن است مردم بهشان انگ ديوانگي بچسبانند.
تمام افرادي كه به گونهاي دنيا را تحت تاثير خود گذاشتهاند و يا اثري ژرف و سنگين به جا نهادهاند در زمان خود از طرف جامعه ديوانه يا غير عادي خطاب مي شدند و با انتقادات فراواني روبرو بودند . اما رمز موفقيت آنها زندگي کردن در دنياي خودشان بود . همگي خطر متفاوت بودن را پذيرفتند.
به قول پائولو كوئليو، هيچ وقت جنون را به فقدان اختيار اشتباه نگيريد. به ياد داشته باشيد که در سنت صوفي ، استاد – ملانصرالدين – کسي است که همه ديوانه اش مي خوانندند . و دقيقا به اين علت همشهريانش او را ديوانه مي دانند که ملانصرالدين مي تواند هر چه مي انديشد بگويد و هر کار مي خواهد بکند . همين طور بودند دلقک هاي دربار قرون وسطي ؛ آن ها مي توانستند پادشاه را از خطراتي آگاه کنند که وزرا جرأت اشاره به آن ها را نداشتند ، چون مي ترسيدند موقعيت خود را از دست بدهند.
پائولو کوئليو اعتقاد دارد که ما نيز مي توانيد چنين باشيم. ديوانه بمانيم اما چون افراد عادي عمل کنيم. خطر متفاوت بودن را بپذيريم ، امّا بياموزيد که بدون جلب توجه چنين کنيم . بايد من حقيقي خود را آشکار کنيم . و در پاسخ به اينکه من حقيقي چيست ؟ کوئليو ميگويد: "من حقيقي ، هماني است که هستي ، نه آني که ديگران از تو ساخته اند."
اولين كتابي كه از اين نويسنده به دستم رسيد، كيمياگر بود. متاسفانه هيچوقت نتونستم كتاب را تا انتها بخونم. شايد با نوع نثري كه داشت نتوانستم ارتباط برقرار كنم. اما اين كتاب فرق داشت. علاوه بر موضوع جالب و نثر خوبي كه داشت، در بعضي مواقع خودم را شبيه به ورونيكا حس ميكردم –شايد خيلي از ما هنگام خواند اين كتاب چنين حسي داشته باشند-. به همين خاطر دارم دوباره كتاب را ميخونم. دوست دارم ببينم ....
من ميفهمم
بمن بگو نگويم، نميگويم...
اما به من نگو نفهم، كه ميفهمم
دكتر علي شريعتي
ارسال شده توسط
احسان طريقت
در
۵/۱۲/۱۳۸۶ ۱۲:۳۲:۰۰ بعدازظهر
برچسبها: دكتر شريعتي، گفته هاي بزرگان 0 نظرات
صداي غزل
ای کاش رد من را از این صدا بگیری
تا که نرفتم از دست دست مرا بگیری
فصل نشای غمهاست میراب این زمینم
وقت است جوی آبی از چشم ما بگیری
بانو! قبول دارم زیباترینی اما
رسمش نبود خود را این قدرها بگیری
می ترسم از شبی که اینجا نباشم و تو
دیگر سراغ من را از ناکجا بگیری
تشییع می شوم صبح بر دوش این خیابان
فردا اگر بیایی باید عزا بگیری
امشب دوباره شعری از دوریت نوشتم
مانده ست روی دستم آنقدر تا بگیری
عشق تو
عشق تو
به دشت هاي سر سبز زيبايي بخشيده
تا وقتي که عاشقم
زندگي زيباست
و زيبايي دنيا
از عشق تو زاده شده است .
دشت ها و چمنزاران
به رنگ گلها مي خندند
و انگار کوهها
همان کوههاي قديمي نيستند
از وقتي که عاشق تو شده ام
انگار ، دريا
به ترانه اي بدل شده است
از وقتي عاشق تو شده ام
از شادي
در پوست خود نمي گنجم
در چهره ها
از خشم و اندوه و مه خبري نيست
انگار ، تمام آدم ها
خوب و مهربان شده اند ...
فکرت قوجا
فكر تنهايي
منو انتظار و كابوس تنهايي
منو حس اينكه هر لحظه اينجايي
دارم آيينهها رو گم ميكنم كم كم
تو رو هر طرف رو ميكنم ميبينم
نگو از تو چشمام چيزي نميخوني
تو كه لحظه لحظه حالم رو ميدوني
اگه اين بهارم برنگردي خونه
ديگه چيزي از من يادت نميمونه
منو رها كن از اين فكر تنهايي
تو نرفتي، نه تو هنوزم اينجايي
دارم از خودم با فكر تو رد ميشم
دارم عاشقي رو با تو بلد ميشم
منو رها كن از اين فكر تنهايي
نه تو نرفتي، تو هنوزم اينجاييح
كاش...
كاش! كاغذم را ياراي جاي گرفتن جهان ميبود.
كاش! قلمم را ياراي جاي گرفتن جهان ميبود.
كاش! ذهنم را ياراي حركت قلمم بر كاغذ ميبود.
كاش!...
آهنگهاي قول داده شده...
ONLY LOVE
Nana Mouskouri
اطلاعات خواننده در سايت ويكيپديا
Only love can make a memory
Only love can make a moment last
You were there and all the world was young
and all it's songs unsung
and I remember you then, when love was all
all you were living for
and how you gave that love to me
Only then I felt my heart was free
I was part of you and you were all of me
Warm were the days and the nights
of those years
Painted in colors to outshine the sun
All of the words and the dreams
and the tears live in my remembrance
Only love can make a memory
Only love can make a moment last
Life was new, there was a rage to live
each day a page to live
and I remember you then
when love was all, all you were living for
and how you gave that love to me
Only then I knew my heart was free
I was part of you and you were all of me
ارسال شده توسط
احسان طريقت
در
۳/۱۷/۱۳۸۶ ۰۵:۰۰:۰۰ بعدازظهر
برچسبها: خودنوشت، موزيك 0 نظرات
نوشتن من و نوشتن ديگران
الان داشتم به وبلاگ خودم نگاه ميكردم. ديدم آخرين نوشتهام مال 4 فروردين 86 هستش! يعني چيزي بيش از 3 ماه! يادش به خير اون روزهايي كه 2 تا 2 تا پست ميكردم و عشق نوشتن وبلاگ و وبلاگ خواندن حسابي وقتم را ميگرفت.
نميدونم چرا ديگه حس نوشتن و خواندن را مثل قبل ندارم. حتي جز 4، 5 تا از وبلاگهايي كه هميشه ميخونم ديگه حس خوندن وبلاگ هم ندارم. خوبه باز با وجود google reader يا rss readerهاي ديگه همون سر زدن به وبلاگها هم كم شده و يه جا ميشه به همشون سر زد.
شايد يكي از دليلهايي كه اين مدت نمينوشتم درگيريهايي بود كه داشتم. مثل عوض كردن محل كارم كه از بهمن تا ارديبهشت طول كشيد و عدم دسترسي به اينترنت در اونجا و برگشت مجددم به كار قبليم! و درگيريهاي ديگه.
اما خوب اينها خيلي باعث نشد كه از دنياي موسيقي و كتاب و قيلم دور بمونم. خوشبختانه دوستان جديدي پيدا كردم كه منبع غني و خوبي از لحاظ دانش موسيقي و كتاب و فيلم هستند و دارن به من كمك ميكنند كه يه كم بهشون نزديك بشم.
از خوانندههاي جديدي كه با موسيقي اونها آشنا شدم، Norah Jones، Mark Knopfler و اين آخري كه كشف! خودم بود Nana Mouskouri هستند. هر 3 اونها به شدت آروم ميخوانند و دوست داشتني! و صد البته آلبومي از Joan Baez محبوبم دانلود كردم.
خيلي دوست دارم چند تا از آهنگهاي هر كدوم را براتون آپلود كنم. سعي ميكنم حتما به زودي اين كار را بكنم و اون دوستاني كه احتمالا هنوز به اينجا سر ميزنند و اين آهنگها را نشنيدن استفاده كنند.
بهار، تابستان، پاييز، زمستان ... و بهار

امسال، تو اين تعطيلاتي كه داشتم و تموم شد تعداد زيادي فيلم ديدم و چند تا كتابي كه نصفه نيمه تموم شده بود را خوندم. امسال هم مثل سال هاي گذشته خونه بود و جايي نرفتم. اما حداقل يه سري كار نسبتا مفيد كه خودم دلم ميخواست را انجام دادم.
فيلمهايي كه ديدم تو همه گروهي بود. از ژانر ترسناك گرفته تا جنگي و جوونپسند و .... خلاصه همه جور فيلمي ديدم. سعي ميكنم راجع به اونها بيشتر بنويسم. البته اگه بتونم به اين تنبلي كه تو نوشتن گرفتارش شدم غلبه كنم ;-)
يكي از فيلمهايي كه ديدم فيلم "بهار، تابستان، پاييز، زمستان...و بهار" بود. فيلم خيلي خوشساخت، خوب، سبك، آموزنده و بدون حاشيه زياد. اين فيلم درباره زندگي يك راهب است. همانطور كه از اسم فيلم مشخص است فيلم به چهار بازه زماني تقسيم شده. بهار يا دوران كودكي، تابستان يا دوران جواني، پاييز دوران گناهكاري و زمستان دوران بازگشت و تولد دوباره.
هر كدوم از بخشهاي فيلم تحت تاثير آموزههاي بوديسم بوده و پر از استعارهها و نشانه هاي مختلفي است كه از همين آموزهها نشات ميگيره. نشانههايي مثل ماهي، خروس، مار، شناور بودن در آب و ... . اين فيلم عليرغم ديالوگهاي خيلي كمي كه داره، اصلا فيلم خسته كنندهاي نيست. هر چند كه اين فيلم براي سرگرمي هم ساخته نشده و با توجه به مضامين آموزندهاي كه داره، بيشتر نقش هدايتگري داره تا آموزندهگي.
چشم
به يادت هست آن شب را
كه تنها به بزمي ساده مهمان تو بودم؟
تو خنديدي كه دل دريا كن اي دوست
من اما غرق چشمان تو بودم
اسير
لينك دانلود (از وبلاگ سياوش قميشي)
اين من چون اسيري گم كرده راه
هردم درد پيري كرده تباه
اي كه را جدا گشته ز راهم ديگه مرده نگاهم
من اميدي ندارم كه تو باشي كنارم خسته جان
اين تو در كنارم خواب بلور هرشب چون سپيده هاله ي اشك
من اميدي ندارم كه تو باشي كنارم خسته جان
بلور اشك از چشم غمينم ميريزه روي دامن خاك
از بخت بد خاك اشك شور و غمناك
Beacon Hill - the Departed soundtrack
هوارد شوور (Howard Leslie SHore) در 18 اكتبر 1946 بدنيا آمد. او برنده جايزههاي Canadian Academy Award, Golden globe و Grammy به عنوان آهنگساز بوده است. از معروفترين كارهاي او ميشه به موسيقي فيلمهاي سهگانه ارباب حلقهها(the Lord of the Rings triology) و سكوت برهها(the Silence of the Lambs) اشاره كرد.
ديگر كارهاي او هم به ترتيب زير هستند:
Mrs. Doubtfire, Philadelphia, Edwood,se7en, Dogma, High Fildelity, panic room, The Aviator
هوارد براي فيلم هوانورد جايزه گولدن گلوب را دريافت كرده
مربوط:
The departed
کارگردان: مارتين اسکورسيزي
فيلمنامه: ويليام موناهان بر اساس سناريوي سيوف اي ماک و فليکس چانگ
موسيقي: هاوارد شور. مدير فيلمبرداري: مايکل بالهاوس. تدوين: تلما شون ميکر. طراح صحنه: کريستي زئيا
بازيگران: لئوناردو دي کاپريو[بيلي کاستيگان]، مت ديمون[کالين ساليوان]، جک نيکلسون[فرانک کاستيلو]، مارک والبرگ[ديگنام]، مارتين شين[اليور کوئينان]، ري وينستون[آقاي فرنچ]، ورا فارميگا [مدولين]. محصول ٢٠٠٦ آمريکا.
ديشب اين فيلم خيلي خوب را ديدم. فيلم the departed (مرده يا جدا شده) شايد يكي از فيلمهاي خيلي خوبي بود كه تو اين چند وقت ميديدم. فيلمي كه از مجموعهاي از بازيكنان بزرگ مثل جك نيكلسون، ديكاپريو و يا مت ديمون به همراه يك كارگردان خوب مثل اسكورسيزي ساخته ميشه احتمال زياد فيلم خوبي بايد از كار در بياد و در اين مورد به نظر من همينطوره. فيلمي كه شايد بر اساس يك سوال ساده به وقوع ميپيونده و سادگي را در پيچيدگي كامل به اتمام ميرسونه. " وقتي يک اسلحه پر جلوي صورتت گرفته باشند، چه فرقي مي کند که پليس باشي يا تبهکار!"
پليس ايالت ماساچوست مبارزه گسترده اي را براي فرونشاندن بزرگ ترين تشکيلات تبهکارانه در شهر بوستون آغاز مي كنه. هدف پايان دادن به اقتدار فرانک کاستلو، پدرخوانده قدرتمند مافيايي از درون با استفاده از عنصري نفوذي است. از اين رو به بيلي کاستيگان جوان و اهل جنوب بوستون که تازه وارد نيروي پليس شده ماموريت داده مي شود تا به تشکيلات کاستلو نفوذ کند. کاستلو نيز به گونه اي مشابه کالين ساليوان، پسري را که با حمايت هاي او بزرگ شده، به عنوان خبرچين خود وارد تشکيلات پليس کرده است. کمتر کسي از ميان افراد پليس از هويت واقعي کاستيگان اطلاع دارد، اما زماني مي رسد که هم پليس و هم تبهکاران به وجود يک خبرچين در ميان خود شک مي کند و موقعيت هر دو خبرچين به خطر مي افتد. حال کاستيگان و ساليوان در کنار جمع آوري اطلاعات بايد به هويت خبرچين طرف مقابل نيز پي ببرند. اين دو مامور نفوذي که سال ها با هويت هاي دروغين زندگي کرده اند، ناخواسته در برابر هم قرار مي گيرند و نبردي سخت براي سر پا ماندن در دنياي تبهکاران را آغاز مي کنند...
فيلم ريتم خوب و تندي داره. اولش من يك كمي گيج شده بودم تو بعضي جاها. يعني درست نتوستم جاسوس بد را از جاسوس خوب تشخيص بدم :دي اما يه كم كه گذشت و دوزاري اينجانب هم افتاد شديدا از فيلم لذت بردم. حسن فيلم شايد به غيرمترقبه بودن بعضي سكانسها داشت. بعضي جاهايي كه مثلا انتظار داري كسي كشته بشه هيچ اتفاقي نميافته و يا برعكس. شايد با توضيحاتي كه دادم و خونديد فكر كنيد خوب اين هم يه فيلم مثل بقيه فيلمها بوده و ساختنش كه كاري نداشته. اما احتمال زياد نظرتون بعد از ديدن فيلم عوض ميشه. ماجراهايي هم كه توي فيلم و بين دو جاسوس و دختري كه حضور داره اتفاق ميافته هم در نوع خودش جالبه. ماجراهاي عاشقانه و عاطفي، دروغ گفتنها و ...
در هر حال فيلم خوبيه. ديدنش را به همگان توصيه ميكنيم! :دي
كنسرت موسيقي سنتي ژاپن
ديروز كنسرت موسيقي سنتي ژاپن در تالار انديشه حوزه هنري برگزار شد و من به اتفاق يكي از دوستان كه لطف كرد و من را به اين برنامه دعوت كرده بود براي ديدن كنسرت به محل برگزاري رفتيم.
خوب خلاصه بگم. خيلي عالي بود! با توجه به اينكه من كلا شرق و فرهنگشون را دوست دارم فكر كردم فقط من خوشم اومده، اما آخر برنامه همه از خوب بودن برنامه تعريف ميكردن و چند نفري با انگليسي و يا ژاپني دست و پا شكسته از مسئولين برگزاري تشكر ميكردن. اين برنامه با همكاري سفارت ژاپن در ايران، بنياد ژاپن و حوزه هنري و توسط گروه موسا برگزار شد. در معرفي گروه موسا داخل بروشوري كه داده شد نوشته بودند: " موسا به معناي سامورايي، مبين مردم ژاپن و تصويري از مبارزاني است كه بر ژاپن حكومت كرده و هنرهاي رزمي را به نمايش ميگذاشتند."
نوازندگان برنامه ها كه 6 نفر بودند و هر دو نفر ساز مخصوص به خودشون را مي زدند، از 3 ساز، به نامهاي "وادايكو - چيزي شبيه به طبل"، "سوگارو شاميسن - چيزي شبيه به تار يا سه تار" و "كوتو - چيزي شبيه به سنتور" استفاده ميكردند.
متاسفانه نداشتن گوشي موبايل خوب باعث شد كه نتونم الان اينجا از عكسها يا فيلمهاي كنسرت استفاده كنم. كاش گوشيم خوب بود :-( اما سعي ميكنم چند تا عكس و فيلم براي معرفي سازها و نوع موسيقي كه ديدم پيدا كنم و اونها را معرفي كنم.
ساز وادايكو (طبل)
كلمه تايكو - taiko در زبان ژاپني به معناي طبل استفاده ميشه و در خارج از ژاپن كلمهاي كه بيانگر تايكو يا طيل باشه همين كلمه وادايكو هست. وادايكو با توجه به تركيبي كه كه با انواع مشابه خودش در كره و چين داشته مدلها و شكلهاي متنوعي داره و با توجه به منطقههاي مختلف، طرز استفاده و شكل اون فرق ميكنه. اين تنوع باعث شده كه وادايكو هم در موسيقي سنتي و هم در موسيقي عامه پسند يا همون پاپ كاربرد داشته باشه و ازش استفاده بشه. وسيله چوبي هم كه روي وادايكو زده ميشه و در واقع دو قطعه استوانهاي شكل چوبي هست را باچي - bachi ميگن. در ژاپن قديم از وادايكو در جنگها براي تهييج سپاه و يا اعلام خبر استفاده ميشده.
فيلمي درباره وادايكو (لينك دانلود)
ساز كوتو (سنتور)
اين ساز شبيه سنتور، در واقع يكي از سازهاي زهي سنتي ژاپن هست كه از ساز چيني با نام زايترز گرفته شده. كوتوتقريبا 180 سانتيمتر طول داره و از 13 سيم تشكيل شده كه زير هر سيم پايهاي چوبي و متحرك قرار داره كه ميشه اونها را در طول هر سيم جابجا كرد. نوازنده قبل و يا هنگام نواختن ساز ميتونه اين قطعات چوبي را حركت بده و در واقع صداي ساز خودش را كنترل كنه. براي نواختن هم سه قطعه به انگشتهاي شصت، انگشت مياني و انگشت كوچك متصل ميشه و توسط اونها سيمها به حركت درميآيند.
اين ساز در قرن 7 يا 8 از چين به ژاپن وارد ميشه و بيشتر در دربار نواخته ميشده. اين روند تا قرن 17 ادامه پيدا ميكنه. اما شخصي به نام ياشوتاسي كنجيوو(1614 - 1684) اين روند عوض ميشه. كنجيوو در واقع يه نوازنده ساز شاميسن بوده كه قدرت بينايي نداشته. اما بر سر اين موضوع كه ساز كوتو را همه - چه در واقع رعيت و چه خانمها - مي تونند بزنند با يكي از نوازندگان دربار مسابقهاي ميذاره و در واقع اين ساز وارد بدنه جامعه ژاپن ميشه. كنجوو مابقي عمر خودش را به روي بهتر كردن و تغيير دادن اين ساز ميگذارد.
متاسفانه بعد از وارد شدن موسيقي غربي و به تبع اون ابزارآلات موسيقي غربي نقش والاي اين ساز كمرنگتر از گذشته شده. اما خوب نوازندگان متبحري مانند ساوايي كازو و ياگي ميچيوو تونستند كه اي ساز را با موسيقي پاپ و جاز تركيب كنند و از اون به خوبي استفاده كنند.
فيلمي كوتاه درباره كوتو (لينك دانلود)
ساز شاميسن (تار يا سه تار)
شاميسن از نظر طول شبيه به گيتار هست اما بالاي اون ( گردن) از گيتار سادهتر هستش. براي بدنه اون از پوست سگ يا گربه استفاده ميكنند. اما در قديم از نوعي كاغذ مخصوص براي پوشش روي شاميسن استفاده ميكردند. از 3 سيم تشكيل شده و توسط قطعهاي گه در قديم از عاج فيل و جديدا از چوب ميسازند نواخته ميشه. اين ساز هم مانند سازهاي قبلي توسط شاهزادهاي از چين وارد ژاپن شده.
فيلمي درباره ساميسن (لينك دانلود) (divx format)
اميدوارم همونطور كه گشتن تو منابع مختلف مثل ويكيپديا، گوگل كردن و گوگل ويدئو و ياهو ويدئو و يوتيوب براي خودم مفيد بوده، براي شما هم همينطور بوده باشه. :دي
نه چاي، نه قهوه
چند ماهي ميشه كه نميتونم قهوه يا نسكافه بخورم. چيز خاصي اتفاق نيافتاده. فقط طعمشون را نميتونم تحمل كنم. يه جوري ميشم وقتي ميخورم. اما امروز متوجه اتفاق ديگهاي افتادم. اين خيلي بدنر از قبليها بود! چايي هم نميتونم بخورم. چند هفتهاي ميشه كه وقتي چاي ميريزم خيلي ميمونه و يخ ميشه. درسته كه من اصولا چاي را سرد مينوشم، اما حداقل تمامش را مينوشيدم و چيزي باقي نميموند. اما تازگيها نميتونم چاي را تموم كنم. چه تو خونه و چه محل كار! اين خيلي بده. چي كار كنم؟ :(
خريد يك كشور براي فرار از قوانين كپي رايت
خبر خيلي جالبي بود! همون صفحه اول ياهو هم تيتر شده بود. اينكه يك سايت معروف اشتراك گذاري فايل و دانلود فيلم براي اينكه قوانين كپيرايت را دور بزنه و بياد يك كشور كوچكي را بخره تا بتونه بدون در نظر گرفتن قوانين كپيرايت به اشتراك گذاري فايل مشغول بشه فكر كنم خيلي جال باشه و اتفاقات زيادي را رقم بزنه.
فرودگاه مهرآباد و شوي مد
ديشب رفته بوديم فرودگاه مهرآباد دنبال خانم برادرم و بچهشون. خوب طبق معمول كه ما هميشه زود ميرسيم، ديشب هم زود رسيده بوديم و نشستيم تا هواپيما بشينه.
براي شوكه شدن و تعجب كردن زياد زمان لازم نبود. يه چهرههايي ميديدي كه انگار سالن انتظار را با سالن fashion اشتباه گرفته بودن و با يه سر و وضعي اومده بودن كه نگو و نپرس. باورتون ميشه! اما يه هواپيما از آمستردام زمين نشسته بود و مسافرانش داشتن از فرودگاه خارج ميشدن. توي اين مسافرها، يه اكيپ 7، 8 نفري زن و مرد كه خوب تيپشون شبيه آلمانيها بود (اما احتمالا همون هلندي بودند) كنار سالن انتظار ايستاده بودند و داشتند نوشابه مينوشيدند. با تعجب به اين ملت هميشه در صجنه نگاه ميكردند كه نگو و نپرس. البته حق داشتند.
وقتي پسر جووني كت و شلوار چرم بپوشه، كمربندي اندازه نصف يك ديس غذاخوري بسته به كمرش و يه كراوات مسخره بزنه و موهاش را شبيه ساموراييها ببنده و دوتيكه دم اسبي درست كنه (حال به همزنترين قيافه موجود بود خدايي) هر كي باشه تعجب ميكنه. يا وقتي دختر خانمي شلوار جيني بپوشه كه از زانو به باپين ريشريش شده باشه و اندازه اين ريشريشها تا نزديكيهاي قوزك پا باشه شما تعجب نميكنيد؟ هر كي باشه تعجب ميكنه. از اين تيپها خيلي بيشتر اونجا پيدا ميشد.
اما واقعا چرا ما اينطوري هستيم؟ چرا وقتي همچين اداهايي از خودمون در مياريم؟ واقعا اون پسر كه تعريف مردم بالا ناراحت نميشه با اون تيپ و قيافه مياد بيرون؟ واقعا ناراحت نميشه وقتي تعدادي از مردم با پوزخند و مسخره كردن نشونش ميدادن؟ اينها را بايد به حساب كپي بد و خيلي ناقص از فرهنگ غرب و شرق گذاشت، يا باشد به ارضا كردن عقدههاي شخصي و كمبودهاي اجتماعي ارجاع داد؟ نميدونم! فقط اين را ميدونم و احساس ميكنم كه از همه خلاهاي اقتصادي، سياسي، ورزشي، هنري و هرچيز ديگه اي كه اسمش را دوست داريد بياريد، اين خلا فرهنگي، يا از خود بيگانه شدن، يا هرچيز ديگه از همه بدتره و بيشتر تو ذوق ميزنه.
باز هم خداحافظي
خوب بالاخره اين هم بخشي از زندگيه ديگه. كاريش نميشه كرد. دوباره امروز بايد با يك دوست خوب خداحافظي كنيم. سرنوشت جوري رقم خورد كه محل كارش قرار عوض بشه. به هر حال اميدوارم هرجا كه ميره خوب و خوش و سلامت باشه. البته وظيفهاي را كه بهم محول كرده قول ميدم به نحو احسنت انجام بدم :دي
گفتاري از دكتر شريعتي

نه در حالت بمان نه در جايت
همواره روحي مهاجر باش
به سوي مبداء
به سوي آنجا كه ميتواني انسان باشي
به سوي آنجايي كه ميتواني جهاد كني
به سوي آنجايي كه ميتواني از آنچه
هستي و هستند
فاصله بگيري
دكتر علي شريعتي
ارسال شده توسط
احسان طريقت
در
۱۰/۱۶/۱۳۸۵ ۰۱:۳۳:۰۰ بعدازظهر
برچسبها: دكتر شريعتي، گفته هاي بزرگان 1 نظرات
پست از طریق windows live writer
همینطور که از جای قبلیم اسباب کشی کردم به اینجا، گفتم یه کارایی هم بکنم. یکیش تست همین نرم افزار. ببینیم چی میشه!